قطره ای از تبار نسل سوخته!!

سوختیم و نسلها پدید آمد ازخاکسترمان!ققنوس از ما آموخت قانون زاد و ولد!

قطره ای از تبار نسل سوخته!!

سوختیم و نسلها پدید آمد ازخاکسترمان!ققنوس از ما آموخت قانون زاد و ولد!

یادی کنیم از مرداد ۱۳۸۳

دل بده تا پته دلمو واست رو کنم...



دم به کله میکوبد

و

شقیقه اش دو شقه میشود

بی آنکه بداند

حلقه آتش را

خواب دیده است

عقرب عاشق!





میزی برای کار

کاری برای تخت

تختی برای خواب

خوابی برای جان

جانی برای مرگ

مرگی برای سنگ

سنگی برای یاد


این بود زندگی؟؟؟!!!




۱۷ مرداد را بخاطر حسین پناهی از یاد نبریم

و

حسین پناهی را بخاطر داشته هایش از یاد نبریم...


شادی روحش


خیانت...

تقدیم به افتخار زندگیَم

خدایِ زندگیَم

که رو سیاهم در بَرَش..

 

 

«دلم بی گناه است ؛ من پَستَم»

 

 


دلم از خودش نمی گوید

از من نمی گوید

از تو و با هم بودنمان می گوید

از شبهایی که تا به سحر

عشق را

کادوپیچ کرده بودیم میان خودمان

 

دلم از محبتی می گوید

که با هم داشتیم

دلم از گامهایی می گوید

که با هم برمی داشتیم

 

دلم از من هیچ نمی خواهد

از خودش هیچ نمی خواهد

چون

چون...؟؟!!

دلم از تو هیچ نمی خواهد

چون

روی خواستن ندارد

 

دلم عریان

لخـــــت

به پیشگاه خدا می رود

از خـــــدا می خواهد

زیر آسمان خــــــدا

با خواهش و تمنــــا

قسمش می دهد به ماه

به ستاره ها

به سیاهی آسمانی که

همچو دلِ نامردَم سیاه است

دلِ نامردَم!

نه!

دلم بی گناه است

من پســـــــتم!

 

دلم از کوچه ، پس کوچه هایی می گوید

که رفتیم

دلم از بیابان خدایی می گوید

که بذر عشق را ما در آن کاشتیم

 

دلم از راز و نیاز می گوید

دلم دلش برای راز و نیاز تنگ شده

 

می شنوی؟

دلم به من می گوید:

        می شنوی؟

صدای قدمهایت صلابتی ندارد دگر

قدمهایت سُست شده سروش

تویی آن پیام آور شادی؟!!

تویی که ...

حرفش را فرو می خورد

سرش را پائین می اندازد

او هم مدارا می کند با من

اما

گفت با نگفتنش

گفت از پَستیَم

گفت از منجلابی که افتاده ام در آن

خواست دستم گیرد و بیرونم کشد

نمی شود

از خدا یاری خواست که تو را بفرستد

اما تو

نمی گویم بی خبر از من

تو

خودت

با آن دلِ زخمی ات

چپیده در کنج اتاق

چه می کنی؟!

خدا می داند!

 

دلم ..

چیزی نیست که بگوید

هست

اما

آن نیست که رویش شود و بگوید

سرش را پائین می اندازد

و

...

...

( سکوت)

 

قربانی...

گفتی دوستت دارم قبل از آنکه بروی؛

رفتی.

خواستی باور کنم

اما

«دوستت دارم»ی که تقدیمم کردی

بسان جرئه آبی بود

که بر زبان حیوان قرار به ذبح

میریزند...

...

رفتنت...

چشم از تو باز می دارم 

که اگر نگاهت کنم 

آسمان اشک میریزد 

داد باد در می آید

از آنچه که تو با من کردی 

آخر تو.. 

  

                                                               تقدیم به آنها که به جای اسماعیلشان ، دل قربانی کردند...

 

« بیچاره دلم »

  

 

دلم به هوای تو رفت 

با تو که هیچ 

بدون تو هم بازنگشت! 

بیچاره دلم 

خدا می داند از چه چیزها که نگذشت! 

 

 

دلم یک کاسه زندگی می خواهد سر بکشد و مست  

                                                           شود. 

 اما اینجا زندگی را به قیمت خون آدمیزاد می فروشند! 

دلم تشنه ی جرئه ای نگاه است 

خدا هم حتی نگاهش نمی کند! 

 

با رفتن تو دلم بدجوری خواب رفت! 

در خواب هم خواب تو را می بیند!!! 

 دلم به حال دلم می سوزد 

بیچاره دلم 

گاه گاهی هم شعر می گوید 

در شعرش جز نام تو ، خدایی نیست! 

دلم بهانه شعرم شد اما هیچکس نپرسید 

بهانه دلم برای شعرهایش چیست؟؟ 

 

دلم از رفتن تو هیچ ناراحت نشد 

دلم مُدام سراغ دلت می گیرد 

سر نماز دعا میکند ، شاید برگردی 

«جوشن کبیر» و «امن یجیب» می خواند 

اما خدا هم با توست! 

بیچاره دلم 

نمی داند از که ، چه می خواهد؟؟! 

 

 

دلم به هرکس می رسد: 

سراغ وفا می گیرد 

قیمت محبت می پرسد 

دلم حیران و هراسان گاهی ساعتگرد 

گاهی هم پاد می گردد.

بیچاره دلم 

نمی داند 

درجا می چرخد. 

 

 

بعد تو 

دلم با هیچ دلی سر سازگاری ندارد 

می ترسد 

می ترسد از دلهای دیگر ، 

دیگر نای بازی ندارد 

دلتنگ که می شود، 

چه گله ها که از دلت ندارد 

           بیچاره دلم 

                      نمی داند 

                               بیچاره دلت گناهی ندارد! 

 

«سروش ایرانی»